چقدر زود دیرمی شود… 

گاهی یک نفر سرنوشتت راچنان تغییر می دهد! 

که وقتی به خودمی آیی میفهمی که انگارزندگی در دستان اوست وبه جای خدا خدایی میکند.. 

هرچه جلوتر می‌روی انگاربر روی یک تردمیل حرکت میکنی و سرعتش هیچ تفاوتی ندارد!!! 

کاش برروی یک تردمیل حرکت میکردیم تاهروقت دلمان میخاست پیاده شویم وگلویی تازه کنیم

نه دربیابان بی آب وعلف…! که سرابش هم پیدانیست

خستگی،تلاش بی ثمر، فقروفقروفقر! امان ازاین دل

تابه حال شرمنده خانواده ات شده ای؟ نگاه پدری بی رمق رادرپی یک لقمه نان دیده ای؟ 

کشوری بااین همه ثروت وصنعت ومعدن وطلا بااین همه فقیر! اصلا جوردرمی آید؟ 

هررجورحساب کنی نمی شود که نمی شود

چه میکنی بامردم؟ مردمان سومالی هم اینگونه زندگی نکردند ویک باره فقیرنشدند… 

نکند خود راجای خداجازده ای وامتحانمان میکنی؟ 

ماامتحانمان راسالها پیش پس داده ایم انقلاب کردیم وبرسرپیمانمان هستیم تاسرجان اماتو! 

بابرجام نافرجامت شکوفه بهار زندگی یک مملکت را به یک باره به خزانی یکدست تبدیل کردی

ایران آبادمان رابرسرکدامین شرطت باختی؟میلیون هانفربه تو رأی اعتماد دادند انتخابت کردند وتو اما

 مردم رامهره  بازی روزگارت کردی وزندگی ها راازهم متلاشی… 

باهمین وجدان آرامت آسوده بخواب که فقر همچنان بیداراست…

صاحبه عبدالملکی

موضوعات: دست نوشته هایم  لینک ثابت



[چهارشنبه 1398-05-16] [ 05:29:00 ق.ظ ]