نمی دانم کتاب سرنوشت چه چیز برایم خواهد نگاشت و مرا به کدامین جاده بی انتها رهنمون می سازد
نمی دانم خدا در وجودم چه دید که مرا به نبردی سخت با دستان پر زور زندگی دعوت کرد
اما هر چه هست من ازدقایق زیبای زندگی لذت خواهم برد چون می دانم آن را دوباره تجربه نخواهم کرد.

شاید آمده ام تا روشنایی روز را در دل تاریکی شب تجربه کنم و به دیگران بگویم در اوج تاریکی هم می توان نگاهی زیبا داشت وشمعی افروخت .

شاید آمده ام تا از موسیقی برگ در گوش شبنم تازه متولد شده لذت ببرم و به شعر دلاویز زندگی معنایی تازه بخشم .

می دانم گاهی از پرسه در کوچه های سرد سرنوشت خسته می شوی و زبان به شکوه می گشایی طلایی ترین لحظه تعالی روحت مبارک تو به دیدار خدا نایل شده ای .

می دانم سالها صبوری کرده ای و ازدریچه احساست با مردم شهر سخن گفته ای تا توراباورکنندواز روزنه امید به پنجره زیبای

زندگی نگاه کرده ای تا عطر خوش همدلی را استشمام کنی استوار باش و به راهت ادامه بده سر انجام روزی صدایمان را خواهند شنید و باورمان خواهند کرد.

بخشی از تقدیر به دست ما نگا شته نمی شود وبخش دیگرش حاصل تدبیر ما ست.

می توانیم سرنوشت سنگی را انتخاب کنیم که ساکن است وهیچ اثری در دنیا نخواهد داشت و روزی خواهد مرد یا سرنوشت رودی را داشته باشیم که درمیان لحظه ها جاری می شود تاطراوت وسر سبزی را به زمینیان هدیه کند و رویش

جوانه ماندگاری را جشن می گیرد تو چگونه سرنوشتت رارقم خواهی زد سعی کن بهترین انتخاب را داشته باشی چون خدا تو را لایق بهترین ها آفریده است .

موضوعات: احساس من  لینک ثابت



[جمعه 1395-05-15] [ 09:15:00 ق.ظ ]